خیلی وقتا موقعیتی پیش میاد که دلت می‌خواد کاش یه قدرت خارق‌العاده داشتم. ممکنه مثلا وقتی خیلی کجنکاوی که فلانی چی داره راجع بهت فکر می‌کنه دلت بخواد اون قدرت خارق‌العاده خوندن ذهن آدما باشه. یا وقتی که شب ساعت 2 شده و تو رخت‌خوابی و اینقدر گشنه شدی که سعی می‌کنی با فیلمای غذا پختن مصنوعی اینستا، که هیچ وقت هیچکی درستشون نمی‌کنه،سیر بشی، دلت بخواد که اون قدرت ماورایی احساس مزه‌ها و سیر شدن فقط با تصورشون باشه. حالا فقطم بحث قدرت نیست. خیلی وقتا دلمون چیزای عجیبی می‌خواد. من خودم وقتی بچه بودم دلم می‌خواست حموم خونه رو بتونم با بستن راه‌آب کف حموم تبدیل به استخر کنم. همش ترسم بود که به پریز آب برسه و برق بگیرتم. خواستن که عیب نیست.

آدمیزاد خواستناش سقف نداره. هر روزم عوض می‌شه. پریشب وقتی داشتم فکر می‌کردم که تو یک سال آینده دلم می‌خواد چی بشه و سال چحوری باشه چیزایی نوشتم که شاید امروز دلم بخواد چیزایی بهشون اضافه کنم. خدا هم که مسخره‌ی من نیست هرروز بخوام آرزو اضافه کنم. اینه که باهاش یه قرارداد بستم. خدا به قرارداد سیب‌زمینیا پایبنده! چون از اول زمینی بودن و هیچ‌وقت زیر حرفشون نزدن. ولی آدمیزاد چی، هوایی بود زمینی شد. به حرفش حسابی نیست. بگذریم. بنا شد توی قرارداد جدید من امکان عوض کردن آرزوهام رو اگر براورده نشده باشن، داشته باشم.

خانوم سیب‌زمینی اینجا رو می‌خونه، شاید ریا بشه. گرچه که‌ می‌دونه آرزوهای من چیه. مثلا این که به اون خودشناسی‌ای که می‌خواد برسه. این قشنگه، دلم نمیاد اینو حذف کنم. یعنی شاید حتی یک ابرآرزو باشه که براورده شدنش خیلی بقیه آرزوها رو تحت‌الشعاع قرار بده. اینو می‌ذارم باشه.

گفتم من آدم بی‌صبریم! حالا خیال کن نسترن غمش باشه، آقای‌ ‌سیب‌زمینی بشینه تماشا کنه. خیال کن تو تیکه‌ی وسط یه فیتیله‌ی بازیافتی هستی. قبل از بازیافت تو جشن تولد یه دختر 19 ساله بودی که سورپرایزش کردن. تو حتی قبل از اینکه آقای‌سیب‌زمینی بیاد تو اتاق اومدی تو تصویر و اولین چیزی بودی که اون دختر از سورپرایزش دیده. اون شب کلی مهمونا دورت بودن و 19 ثانیه تمام زل زدن بهت تا فوت بشی و فوت شدنت همه رو سر شوق آورده و کلی بالا پایین پریدن. تو آدما رو دوست داری. باهاشون خاطره داری و دلت می‌خواد بازم تو جشناشون باشی. ینی اصلا همه‌ی خاطره‌های خوشت با آدما بوده. زندگی بدون اونا لذتی نداره. اون شب تموم شده و بازیافت شدی و دوباره شدی فیتیله. از بخت بد روزگار این بار رو یه دینامیت کار گذاشتنت! وسط یه میتینگ ی!

سر فیتیله روشن شده و آتیش فش‌فشی داره میاد سمتت. این لحظه‌ایه که من اسمش رو می‌ذارم استیصال. تو نمی‌تونی کاری کنی. به جز تماشا.

منِ سیب‌زمینیِ بی‌صبر، مستاصل نیستم. دلم نمی‌خواد که باشم. هر وقت نسترنم غمش می‌شه بی‌قرار می‌شم که راه فرار پیدا کنم. نه برای خودم، برای نسترن که از غم فرار کنه. یه وقتایی به خودم می‌آم که دارم رگباری پیشنهاد کارای مختلف می‌دم و خودم رو می‌ذارم جای اون که شاید این همه حرف زدن خودش بیشتر رو اعصاب باشه. ولی خب دنبال راه حال می‌گردم. اما گاهی واقعا سخته و جز صبر کردن شاید نشه کاری کرد.

 

من یه آرزو داشتم. که تا سال دیگه بتونم بفهمم می‌خوام کجای این دنیا زندگی کنم. این اون آرزوییه که می‌خوام طبق قرارداد عوضش کنم.

اما الان متوجه شدم که آرزوی رسیدن نسترن به اون خودشناسی‌ای که می‌خواد رو دو بار نوشته‌ام. پس اونو نگاه می‌دارم و این رو حذف می‌کنم. چون دو بار آرزو که معنی نداره. اما چیزی که می‌خوام اضافه کنم.

آرزو می‌کنم بتونم تو این یک سال همیشه راهی داشته باشم که تو سختیا حال خانوم سیب‌زمینی رو بهتر کنم.

هر روز که نمی‌شه خودمو سرخ کنم

آرزوهای آقای سیب‌زمینی

آب نه! یک جرعه آب گوارا.

رو ,تو ,اون ,یه ,کنم ,باشه ,شده و ,یک سال ,دلت بخواد ,که تو ,که می‌خواد

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایران بیت ، کسب درآمد با ارز مجازی دانلود کتاب آمار و احتمالات مهندسی نادر نعمت الهی دانلود رایگان نمونه سوالات اینترنت icdl با جواب ( ثابت شده ) کارت تلفنی ویپ مجله سلامت مستر روبل انتقال قانونی اجناس از مرز حفاظ دیوار Kpop world نیمه سنگی بر لب دریا