آب تشنگی رو برطرف می‌کنه. ولی ماجرای تشنگی به همین سادگیا هم نیست. خیلی چیزا هست که روش تاثیر می‌ذاره.

 

خیال کن با خودت که شنبه است، از صبح ساعت 7 رفتی بیرون و ترافیک صبح همت تا برسی محل کارت اون سر تهرون. شنبه روز کارای بیهوده‌اس، ولی سنگین. باید همه‌ی مدارکی که رسیده دستت رو دسته‌بندی کنی برای باقی هفته تا طول هفته بتونی یکی یکی رسیدگیشون کنی. دسته‌بندی کردن ازون کارای حوصله‌سربر روزگاره. تقریبا هیچ فشاری به مخت نمیاره ولی همین که 8 ساعت مجبوری عضلاتت رو ت بدی و مخت رو ثابت نگه داری خیلی کار سختیه. مثل اون پیچ و مهره کردن چارلی چاپلین تو خط تولید فیلم عصر جدیدش. تو یه نقطه باید وامیستاد و هر یک ثانیه یک پیچ رو سفت می‌کرد.

چاره‌ای نیست، این هشت ساعت رو می‌گذرونی به سختی و آخرین نفر از محل کار می‌آی بیرون و چراغ رو خاموش می‌کنی. اون نگاه آخر به محیط خالی کار قبل از خاموش شدن چراغ خیلی دلگیره. می‌تونه دلگیرترین صحنه‌ی یه فیلم باشه. ساعت 17:30 اواسط بهمن ماه، یه مرد شش‌تیغی با کت و شلوار کِرِم رنگ و کیف به دست که داره به اداره‌ی خالی نگاه می‌کنه و همه‌ی شلوغی‌ها و برو بیای نیم ساعت پیش شبیه یه شبح دارن از جلو چشمات رد می‌شن. چراغ خاموش می‌شه و از این تصویر خیالی اشباح جدا می‌شی. چشمات از خیرگی در میان و به شلوغی راه برگشت فکر می‌کنی.

عصرا خیلی شلوغه ولی خب تو که نمی‌تونی تا 10 شب بمونی اداره. ساعت به هفت شب نزدیک شده که می‌رسی به خونه. کت رو پرت می‌کنی رو مبل دونفره‌هه و خودت پخش می‌شی رو مبل کنار شومینه.

یهو به خودت میای که از صبح تشنه‌ات بوده و گلوت خشک خشکه. اینقدر که دیگه آب‌دهن نمی‌تونی قورت بدی و حنجره‌ات رو می‌خراشه. ترجیح می‌دی حتی لباستم عوض نکنی و همونجا بخوابی ولی باید پاشی بری آب بخوری. اما عشقت خونس. صداش می‌زنی! برات تو قشنگ‌ترین لیوان خونه خنک‌ترین آب رو میاره.

چقدر سیراب شدن بعد این تشنگی لذت بخشه؟ لذتش ذره‌ای شبیه وقتی که از بغل یخچال رد می‌شی و می‌گی حالا بذار یه آبم بخورم نیست.

می‌خوای بگی فرقی نداره تو اون حالت عشقت خونه باشه و برات آب بیاره یا این‌که خودت پاشی بری آب بخوری؟

اگه تو آفتابه برات آب بیاره یا تو یه لیوان بزرگ با یخ فرقی نداره؟

 

تشنگی و آب به این راحتیا کنار هم نیستن. خیلی بالا پایین دارن. مثل گفتن و شنفتن.

حرف که حرفه، یه سری آوای پشت هم که قراردادی بهشون معنا دادیم. مثل اون قراردادی که به "ابتدا پیاز ها سپس سبزی را." می‌گیم قرمه‌سبزی.

اما "سلام" رو کی بهت گفت؟!

حس پشتش چی بود؟!

حال تو چطور بود اون موقع؟

حال اون چطور بود؟

 

امروز که متن اولم رو نوشتم بعدش یه "نظر" گرفتم روش. از خانوم سیب‌زمینی، عشقم. می‌تونید برید بخونیدش. شاید بشه عنوانش رو گذاشت "تمجید" ولی حال اون "تمجید" رو فقط من می‌فهمم.

"تمجید" رو نسترن گفت. حرف یه چیزه، دل یه چیزه. اما دیدید بعضی مغازه‌دارای وسواسی دم به دیقه شیشه‌ی در رو تمیز می‌کنن؟ اینقدر که روزی سی نفر با سر می‌رن تو شیشه به خیال این که در بازه! زلال بودن فاصله‌ی حرف و دل نسترن به شفافی شیشه نیست. به شفافی شیشه‌ی اون مغازه‌دار وسوا. هر چی که این ور در می‌بینی واقعیت توش همونه. همیشه نسبت به حرفای بقیه این حس رو دارم که شاید به خاطر دل من دارن فلان حرف رو می‌زنن. ولی حرف نسترن نماد اعتماد 5 ستاره داره. اصلا لازم نیست شیشه‌شور بیاری تمیز کنی تا بفهمی پشتش چیه. پشتش همینه که داری می‌بینی.

"تمجید" رو عشقم گفته. عشق رو بذارید بسط ندم، وقت زیاده حالا.

"تمجید" رو مثل یه داستان زیبا گفته، تو قشنگ‌ترین لیوان خونه که اون کمد بالایی می‌ذارن برای مهمون رودرواسی‌دار، با خنک‌ترین دمای آب.

"تمجید"ش رنگ و بوی هردومون رو داره.

 

نسترن عادت داره که خاص باشه و تکراری‌ترین کارها رو هر بار متفاوت و چشم‌گیر انجام بده. 

آب دستم نداد.

به یک جرعه آب گوارا طراوتم داد.

هر روز که نمی‌شه خودمو سرخ کنم

آرزوهای آقای سیب‌زمینی

آب نه! یک جرعه آب گوارا.

رو ,آب ,یه ,تو ,اون ,ولی ,تمجید رو ,رنگ و ,بیاره یا ,تو یه ,تو قشنگ‌ترین

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین اموزشگاه موسیقی درکرج|لیست اموزشگاه های موسیقی کرج صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi ) kharid-14009 رسانه ای برای بهترین ها قصر خیال کاخ ذهنی کتاب سرو فیلم ، رسانه فیلم و سریال نکس 1 موزیک پرسپولیس